باشگاه هوشبری 922 | ||
عفت و پاکدامنی
منبع:غررالحکم و دررالکلم،ص1،فصل17،ص283،حدیث142
منبع:الکافیج2،ص79روایت1
منبع: غررالحکم و دررالکلم،ج1،فصل1،ص56،حدیث1212 کسانی چون حضرت یوسف(علیه السّلام) و ابن سیرین از نمونه های برجسته ی عفت و پاکدامنی اند. الگوی عملی - جوانک شاگرد بزاز، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمی دانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه ی خرید پارچه به مغازه ی آنان رفت و آمد می کند، دلباخته ی اوست و در قلبش طوفانی از هوس برپاست. یک روز همان زن، به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا کردند. آنگاه، به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه، پول همراه ندارم، گفت: (( پارچه ها را بدهید این جوان بیاورد و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد.)) زن مقدمات کار را قبلا فراهم کرده بود. خانه از اغیار خالی بود. جز چند کنیز اهل سرّ کسی در خانه نبود. محمد ابن سیرین که عنفوان جوانی را طی می کرد و از زیبایی بی بهره نبود، پارچه ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد،در از پشت بسته شد. ابن سیرین به داخل اتاقی مجلل راهنمایی گشت. او منتظر بود که خانم هرچه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی که خود را هفت قلم آراسته بود، با هزار عشوه پا به درون اتاق گذاشت. ابن سیرین در یک لحظه ی کوتاه فهمید که دامی برایش گسترده شده است. فکر کرد با موعظه و نصیحت یا با خواهش و التماس خانم را منصرف کند؛ دید خشت بر دریا زدن و بی حاصل است.خانم، دلباختگی خود را برای او شرح داد. به او گفت: (( من خریدار اجناس شما نبودم،خریدار تو بودم.)) ابن سیرین، زبان به نصیحت و موعظه گشود و از خدا و قیامت سخن گفت؛ در دل زن اثر نکرد. التماس و خواهش کرد، فایده نبخشید. گفت چاره ای نیست، باید کام مرا برآوری. و همین که دید ابن سیرین در عقیده ی خود پافشاری می کند، او را تهدید کرد، گفت: (( اگر کام مرا کامیاب نسازی، الان فریاد می کشم و می گویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است که چه بر سر تو خواهد آمد.)) موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی، ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان می داد که پاکدامنی خود را حفظ کن. از سوی دیگر سرباز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام می شد. چاره ای جز تسلیم ندید، اما فکری مثل برق از خاطرش گذشت. فکر کرد یک راه باقی است؛ کاری کنم که میل این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم، باید یک لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه ی قضای حاجت از اتاق بیرون رفت، با وضع و لباس آلوده برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی در هم کشید و فورا او را از منزل خارج کرد. منبع: مرتضی مطهری، مجموعه آثار،ج18،(داستان راستان)،ص 386و387
برداشته شده از وبلاگ:
[ چهارشنبه 93/8/14 ] [ 2:39 عصر ] [ Ehsan Hasani ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |